حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در جلسات درسهایی از قرآن که این هفته از تلویزیون پخش میشود درباره " کیمیای اخلاص" سخن گفته است.
قرائتی در ابتدای این سخنرانی با اشاره به معنای اخلاص درباره اهمیت آن در زندگی انسانها گفت: کیمیای اخلاص، به هر کاری بزنیم ارزش پیدا میکند و از هر کاری هم جدا شود ارزشش از دست میرود. ما مأمور هستیم کارهایمان برای خدا باشد. البته اخلاص خیلی مشکل است. زود آدم از مدار خدا بیرون میرود به دایره شرک وارد میشود. روایت داریم شرک مثل این است که شب تاریک مورچهی سیاه، شب سیاه روی سنگ سیاه راه برود، اصلاً آدم میفهمد؟ گاهی وقتها انسان کارهایش خدایی نیست، خودش هم توجه ندارد. فکر میکند برای خداست.
این واعظ مشهور همچنین در ادامه سخنانش درباره "اخلاص، شرط قبولی اعمال" ، "اخلاص در تحصیل علم و تبلیغ دین" ، "خاطرهای از تبلیغ در مشهد" ، "خطر شرک در کارهای دینی و مذهبی" ، "نیت خالص شکست ندارد" و ... سخن گفته است.
آنچه در ادامه میخوانید گزیدهای از سخنان این استاد حوزه علیمه و دانشگاه است:
اخلاص در تحصیل علم و تبلیغ دین
اخلاص در همه چیزی هست، حدیث داریم خوشا به حال کسی که «أخلص لله علمه» (غررالحکم/ص197) درس میخواند برای خدا درس بخواند. به نظر شما اگر فردا در دانشگاه بگویند: درس هست، استاد هست، ولی مدرک نیست. به نظر شما از این سه میلیون و هفتصد هزار دانشجو چند نفر سر کلاس میروند؟ من نمیگویم هیچی... ولذا داریم که اخلاص آن صافی آخر است. «العلماء کلهم هلکى» (مجموعه ورام/ج2/ص118) دانشمندان هلاک میشوند مگر آنهایی که به علمشان عمل کنند. آنهایی هم که به علمشان عمل میکنند «کلهم هلکى إلا المخلصون» مگر آنکه خالص باشند. خیلی مشکل است.
یکسال میخواستم مکه بروم. خوب ما را هر سال به خاطر تبلیغ میبردند. گفتیم امسال به قصد امام زمان برویم. خوب آماده شدیم، و در پلههای هواپیما تا رفتم داخل هواپیما شوم که حجاز بروم، گفتم: آقای قرائتی اگر امام زمان بگوید: مگر تو به نیابت من نمیروی؟ چرا من به قصد شما دارم میروم. بگوید: نمیخواهم به قصد من بروی. برو یکی از این روستاها در یک مسجد پیشنماز شو با بچههایش هم قصه بگو. حاضر هستی؟ هرچه فکر کردم گفتم: نه میخواهم مکه بروم. گفتم: آقا برای تو هم نیست برای خدا هم نیست. برای خودم است. دیدم نه برای امام زمان است نه برای خدای امام زمان، من دوست دارم مکه بروم.
قرآن میگوید: هستی برای اخلاص است. «الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیبْلُوَکُمْ أَیکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» (ملک/2) مرگ و حیات برای این است که کدام یک از شما کارتان درست است. کار درست هم یعنی کار خالص.
خاطرهای از تبلیغ در مشهد
یک خاطره تلخ دارم. برایتان بگویم چشمهایتان باز شود. عالمی در مشهد بود که اگر میایستاد تمام علما و مراجع پشت سرش نماز میخواندند. مرحوم شد به نام آیتالله میرزا جواد تهرانی. از اولیای خدا بود. ایشان زمان شاه به من فرمود که شما یک چند ماهی مشهد بیا و کلاسداری را برای طلبههای جوان بگو. اطاعت کردیم، خانه قم را اجاره دادیم، مشهد اجاره کردیم، اسبابکشی، رفتیم با امام رضا(ع) یک قرارداد ببندیم.
طوری نیست. گفتیم: یا امام رضا(ع) ما چند ماه اینجا میمانیم سخنرانی میکنیم از هیچکس هم پول نمیگیریم. تو هم امام رضا هستی از خدا بخواه من صد در صد مخلص باشم. حرفهایمان را با امام رضا(ع) زدیم و کلاسها شروع شد. انواع کلاسها چند ماه، یکی از این کلاسها شلوغ بود، در مسجد هم تنگ بود، بعد از جلسه وقتی داشتیم میرفتیم، مثل ته قیف در تنگ بود. ما هم قاطی جمعیت میرفتیم. یک نفر رویش را عقب کرد و من را دید ولی محل نگذاشت. ببین چنین کرد. بعد چنین کرد. من یک چیزیام شد گفتم: یا نگاه نکن، یا اگر دیدی من پشت سر تو هستم بگو: حاج آقا ببخشید، بفرما جلو! یک چیزی بگو. یعنی قشنگ چنین کرد و بعد هم اینطور کرد. تا یک چیزیام شد فهمیدم اخلاص نیست.
چون قرآن میگوید: علامت اخلاص این است که نه پول بخواهد نه تشکر. من از اینها پول نمیگرفتم، اما توقع بفرما جلو، حاج آقا ببخشید، چیزی، میخواستم بگوید. ما دیدیم اِ... خودمان را از جمعیت کنار کشیدیم و کنار مسجد نشستیم و یک خرده فکر کردیم و گفتم: بله، با خدا که نمیشود شوخی کرد. حضرت عباسی در دلم این بود که اینها از من تشکر کنند و نکردند در ذوقم خورد.
خانه آیت الله میرزا جواد آقا رفتم. گفتم: آقا شما یادتان هست به من فرمودید بیایم مشهد کلاس بگذارم؟ آمدم و کلاس گذاشتم و چند ماه گذشت با امام رضا(ع) هم یک چنین حرفهایی رفتیم زدیم، چند ماه گذشته هم عمر ما رفت، هم پول نگرفتیم و هم اخلاص نداریم. «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَة» (حج/11) تا این را به ایشان گفتیم، قصه را هم گفتم که کنار در به من تعارف نکردند یک چیزیام شد. ایشان به گریه زد. یک گریهای کرد. به حدی صدایش بلند شد، با ناله گریه میکرد. پیرمرد هشتاد ساله کمر خمیده، اشکها روی ریشش میآمد و از ریشش به لباسش میچکید. دیدیم عجب حال این پیرمرد به هم خورد. گفتم: آقا گریه نکنید من گناهم دو تا شد!
خیلی ناراحت هستم، شما را ناراحت کردم. ببخشید! باز دیدیم نه ول نمیکند، گریه، گریه... چرا امروز چنین شد؟ خلاصه گفتم: آقا ببخشید من بیخود به شما گفتم. گفت: برو حرم، به امام رضا(ع) بگو متشکرم که وسط عمر فهمیدم خراب هستم. چون قصه تقریباً برای سی سال پیش بود. سی و سه، چند سال پیش. جوان بودم. گفت: برو به امام رضا بگو متشکرم که وسط عمر فهمیدم اخلاص ندارم. من برای خودم گریه میکنم که نکند در هشتاد سالگی لب در کسی به من محل نگذارد، من هم در ذوقم بخورد؟
ما الآن به او چای بدهند به ما ندهند در ذوقمان میخورد. اتاق او ده متر باشد اتاق ما نه متر اعصاب ما به هم میریزد. اتاق او ده متر باشد، اتاق این نه متر اعصاب ما به هم میریزد. اصلاً کفش ما تا به تا میشود. اصلاً به برنج ما خورشت نرسد. به مختصر چیزی ما به هم میریزیم. برو حرم تشکر کن که وسط عمر فهمیدی مشرک هستی.
آثار و برکات اخلاص
خدا آیت الله العظمی بروجردی را رحمت کند. آیتالله صافی به مناسبت پنجاهمین سال آقای بروجردی یک متنی نوشته، آقای بروجردی را نمیدانم شما یادتان میآید یا نه، من 16 سال، 17 سال داشتم ایشان را دیدم. آقای بروجردی کسی بود که تمام مراجع فعلی شاگردش بودند. خلاص! تمام مراجع شاگرد آقای بروجردی بودند. آیتالله صافی میفرمود که آقای بروجردی فرمود: در عمرم یک ذره برای ریاست و مرجعیت قدم بر نداشتم. ولی خوب بالاترین درجهی مرجعیت هم داشت.
آقای بروجردی کسی بود که وقتی نامه به مفتی مصر نوشت، بالاترین مقام علمی مصر وقتی نامهی آقای بروجردی دستش رسید، بلند شد ایستاد. آقای بروجردی قم است، او به احترام نامه بلند شد ایستاد. نامه را خواند بوسید و روی چشمش گذاشت. یک تشر به شاه میزد رنگ شاه میپرید. قدرت، عزت، هیبت، علم، ایشان فرمود: یک ذره برای دنیا کار نکردم. آدمهایی هستند کار نمیکنند به دنیا هم میرسند. آدمهایی هستند صبح تا شب کار میکنند، دائم فکر میکند چه کند، دائم مثل این شطرنجبازها فکر میکند چطور مهرهها را جابهجا کند که یک تومان بیشتر گیرش بیاید.
ارسال شده در پنج شنبه 90/8/19 ساعت 6:32 ع نویسنده : ایمان احمدی
پیرمرد هشتاد ساله کمر خمیده، اشکها روی ریشش میآمد و از ریشش به لباسش میچکید. دیدیم عجب حال این پیرمرد به هم خورد. گفتم: آقا گریه نکنید من گناهم دو تا شد!